... آهــ.. سـحــرم ...

... اگر آن طایر قدسی ز درم باز آید

... آهــ.. سـحــرم ...

... اگر آن طایر قدسی ز درم باز آید

بوسیدن دستان پدر

به مناسبت روز پدر

بابا نان داد. بابا آب داد: ومن چه ساده مثل آب خوردن مینوشتم و میخواندم و بابا را بخش میکردم.


بابایی که دوبخش بیشتر نداشت و آن دو بخش هم خودش نبود بلکه آب و نانی بود که او سر سفره ما میگذاشت.....

مترو ایستگاه 15 خرداد: و بابا در میان اجبار سر مشق های معلم.....آب می آورد و نان میداد بی آنکه من بدانم آرام آرام،آب میشد، بخش بخش میشد  و من هرگز نفهمیدم که پدر قبض های آب را چگونه پرداخت میکردو چگونه نان در می آورد از تنور داغ روزگار برای من و خواهرم.

ایستگاه مولوی......

و من چه ساده می خواندم که...خواهر انار دارد. بی آنکه بدانم بابا برای او خریده ، هرچند تقصیر من نبود، چراکه هیچ جای کتاب این را ننوشته بود حتی در کتابهای راهنمایی..دبیرستان و دانشگاه ..


ترمینال جنوب....

پدر هر جمعه دست مرا می گرفت و میبرد به جاییکه نامش قطعه بود و او در ردیف ...... آرام آرام گریه میکرد و من بچه تر از آن بودم که راز این اشکها را جویا شوم..

علی آباد....

و من روز به روز قد میکشیدم وبابا مثل روزهای دبستان من تجزیه میشدبه ب... کوچک. الف بی کلاه  .....ومن هر روز گستاخ تر از دیروز معتقد بودم که همین چهار حرف تکراری . کوچک و بی کلاه هم از سر بابا زیاد است؟


حرم مطهر.....

یک لحظه به خود آمدم. باید از مترو پیاده میشدم ..خارج شدم . تاکسی ها برایم بوق میزدند اما من دست در جیب،، پول خردهایم را میشمردم... پیاده تا قطعه.... رفتم. بابای چهار حرفی من ... بی آنکه حرفی برای گفتن داشته باشد ، آرامتر از همیشه در ردیف ........آرمیده است.


بابا دیگر ،غم نان ندارد و حالا نوبت من است که برای پسرم آب بیاورم.

به او نان بدهم و او با حرکت دستهای کوچکش مرا بخش کند و من با ضربه این دستها تجزیه شوم..... ب..کوچک . الف بی کلاه و من که خود قدر پدر را ندانستم .....به پسرم چه بگویم؟

شاید او نیز روزی در یک قطعه از این سرزمین کوچک، در ردیف ....راز سرمشق های معلم را کشف کند.......



تقدیم به تمام پدران عزیز .........روزتان مبارک


با تشکر از راهنمایی های برادر بزرگوارم حسن ........

نظرات 2 + ارسال نظر
ناهید سه‌شنبه 16 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:26 ق.ظ

سلام

داستان زیبایت را خواندم ..
بابا دو بخش دارد .. می دونستی ؟!..

شب خوش

ممنون از این تذکر ولی بابای من چهار حرفی بود نه دو بخشی؟؟؟؟؟؟

ناهید چهارشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:34 ب.ظ


ز بس که چشم مست در این شهر دیده‌ام
حقا که می نمی‌خورم اکنون و سرخوشم

از لطفت ممنونم..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد