رهایم کن
ببر این بندها را
ببر این یوغ ها را
نمی بینی چقدر خسته ام؟.....
نمی بینی چه دلتنگم؟ ......
رهایم کن
نگذار این روح خسته و سرگردان درگیر نگاهت باشد
نگذار این جسم پرآسیب محتاج هوایت باشد
رهایم کن....رهایم کن....
حکایت ما آدمها
حکایت کفشاییه که ......
اگه جفت نباشند...هر کدومشون
هر چقدر شیک باشند ..
هرچقدر نو باشند..
تا همیشه لنگه به لنگه اند
کاش ... خدا وقتی آدمهارو می آفرید
جفت هر کس رو باهاش می آفرید
تا این همه آدمای لنگه به لنگه زیر این سقفها....
به اجبار خودشون رو جفت نشون نمیدادند....