... آهــ.. سـحــرم ...

... اگر آن طایر قدسی ز درم باز آید

... آهــ.. سـحــرم ...

... اگر آن طایر قدسی ز درم باز آید

یا علی




                                       که یکی هست و هیچ نیست جز او 

                                               وحده لا اله الا هو    


سر بر سجده می گذارم و تمام آرزوهای دست نیافته چندین ساله ام را مرور می کنم.

به یک زندگی پاک فکر می کنم، زندگی آرام، توام با عشق به معبود، به سپیدی ابر، به زلالی آب......

آرام سر بر میدارم، ناخواسته قطره ای از چشمانم سرازیر می شود

تاریکی اتاق، سکوت شب، فرصتی مغتنم برایم مهیا می کند.تا فکر کنم و به این بیندیشم که چرا سالهاست پاسخی از جنس روشنائی از سوی معبود و بندگان خالص او یعنی اهل بیت پاک و مطهر به سرای خاموش و تاریک دل من نتابیده است.

دیگر توسل بدون پاسخ امانم را بریده است. آرزو می کنم به بهانه مجازات گناهانم ، بر صورتم سیلی بزنند اما در برابر درد دل هایم سکوت نکنند .

تا لااقل با خود بگویم اگر بادیگرانش بود میلی/ چرا ظرف مرا بشکست لیلی

تا دیگر از سکوت تعبیر فراموشی نکنم....اما چه سودکه سالهاست طعم تلخ سکوت را چشیده ام


                                 عید غدیر خم بر عاشقان علی مبارک



باز هم برای تو میگویم


سال ها را که با تو نو می کنم


لبخند خاکی ات


را در کنار همین خواب ها


پیدا می کنم.


لبخندی که می تواند


غم روز مرگی ام راتمام کتد


و باز نمی دانم چطور


با یک دست


آسمان را جا گذاشتی


و  رد نگاهت که فرشته ها را هم عاشق می کند


و من باز هم نمی دانم .......

آیا به انتهای راه میرسم............





درابتدای جاده ای هستم


که ردپایت رانشان کرده است


برای قبله ی لاله ها


حالاتو انتهای جاده نشسته ای و من


در خیال تو


دست هایم را می گرفتی


نگاهت را ندیدیم که داشت


بهشت را زیر و رو میکرد


باید تا وقتی هست..


تا بهشت را گم نکرده ام


در همین حوالی پیدایت کنم


تا راه را اشتباه نگرفته ام


مسیر غروب را نشانم بده...


دارد خودم را یادم می رود


کمی بال میخواهم


فقط کمی


تا مرا


به تو برساند


آن جا...


باز مهربانی را تمام کردی


و دست هایت را برایم گذاشتی


و بدون بال پریدی.


حالا وقتی نیستی


عادت کرده ام


کوله پشتی ام راروی کولم بیندازم


و برای دیدنت


کمی چشم هایم را ببندم.


هنوز بوی عطرت را می شنوم


از همین نزدیکی....



مرا همینجوری باور کن



مرا اینگونه باور کن...


کمی تنها، کمی بی کس..


کمی از یادها رفته...؟


خدا هم ترک ما کرده..!


خدا دیگر کجا رفته ؟


نمیدانم مرا آیا گناهی است ؟!


که شاید هم جرم آن غریبی و جدائی هست


مرا اینگونه باور کن.....


م/خ






پنجره های بی صدا

عکسهای بسیار زیبا و دیدنی از فصل پاییز ، www.irannaz.com


درد یک پنجره را،پنجره ها میفهمند


معنی کور شدن را گره ها میفهمند


سخت بالا بروی، ساده بیایی پایین


قصه تلخ مرا، سرسره ها میفهمند


یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن


چشم ها بیشتر از حنجره ها میفهمند.